و باز اسفند آمد ...
۰۱
اسفند
از راه فراز امده با هلهله اسفند وقت است که از نو بسرایم غزلی چند
در بارش خنیاگر باران بنشینم خالی شوم از دغدغه و حیله و ترفند
بیخویش-رها باشم از این کنج نفسگیر با رقص-برونآیم ازین خانه دربند
اسفند فراز آمده تا مشعلی از شعر در سینهی افسرده ام از نو بفروزند
تا چند توان خورد ز هرحادثه رودست؟ تا چند توان بود به هر فاجعه پابند؟
اسفند خبر میدهد از رویش نوروز از رویش نوروز خبر میدهد اسفند
اسفند مگو سایه کش فصل بهار است این تهمت بیهوده به این باکره مپسند
اسفند بهاریست در آغوش زمستان چون آتش پنهان شده در جان دماوند
آیینه فرومی چکد از ابر در این ماه میروید از آغوش زمین پونهی پیوند
اسفند دلانگیزترین حادثهی سال اسفند طربناکترین ماه خداوند
- ۰ نظر
- ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۱
- ۸۵۳ نمایش